قصه من
-
غرق واژهها
پیش از دانشگاه در معرض محیط اجتماعی گستردهای نبودم و روحیهی گوشه گیرم تعامل در همان محیط محدود را هم حداقلی کرده بود. محیط اجتماعی دانشگاه مختصات دیگری داشت و تحمیل این مختصات بر من، شکلی از هیجان را در رفتارم بر انگیخته بود. این واژهها شاید اوج بروز این هیجان بودند که در کلاس درس اندیشه اسلامی و در حین خیرگی به پایههای صندلی بر روی کاغذ جاری شدند و شاید نشانههایی از یک علاقه واقعی که به دستهای مخاطبی سپرده شدند که احساس میکردم لیاقتش را ندارم. از حال من چرا جویا نمیشوی با عاشقانهام همپا نمیشوی سیلی…
ادامه مطلب -
دفتر نقاشی
زندگی دفتر نقاشی ما است و چه خوش دارم من لحظه ای را که یک بیگانه باز کند دفتر و با خود گوید نقشی از عشق به جاست همیشه از اینکه در کانون توجه جمعیتی قرار بگیرم، هراس داشتم. هیچ وقت برای کاری داوطلب نمی شدم تا نکند وقتی دستم را بالا می برم، نگاهی متوجهم باشد. تا جای ممکن از شرکت در برنامه های مختلف امتناع می کردم و اگر هم حاضر می شدم در آخرین ردیف صندلی ها یا در گوشه ای از مجلس پنهان می شدم. وقتی نوبت به فعالیت دانشجویی رسید، همین رویکرد را داشتم. مسئولیتی…
ادامه مطلب -
پنجم دبستان – آزمون
به دانشآموزها گفتند که هر کس مایل است در آزمون ورودی تیزهوشان شرکت کند باید 2 هزار تومان برای هزینه ثبت نام به مدرسه پرداخت کند. من که نمیدانستم تیزهوشان یا همان استعدادهای درخشان چیست اما چیزی که به من گفته شده بود را به مادرم منتقل کردم. او هم 2 هزار تومان را به من داد. خاطرم هست که لای کتابی گذاشت و بعد هم به مدرسه تحویل دادم. میان کارتونهای تلویزیون و بازیهای کوچه وقتی برای درس خواندن باقی نمیماند. اصولا درس خواندنی هم لازم نبود. سر کلاس درس، آن وقتهایی که سرعت وزش باد کم میشد و…
ادامه مطلب -
پنجم دبستان – گل به خودی
حضورم در تیمهای ورزشی مدرسه به هندبال محدود نمیشد. خوشبختانه به عنوان عضوی از تیم فوتسال مدرسه هم برگزیده شده بودم. تیمی که ترکیبش تقریبا با تیم هندبال تطابق داشت. توی کوچه که بازی میکردیم یکی از بچهها چند اصل و تکنیک خیلی ساده که در کلاس فوتبال آموخته بود را برایم توضیح داد. من هم سعی کردم به همان اصول پایبند باشم و مدام در بازی کردنم لحاظشان کنم. تکنیک هایی که از او آموخته بودم، روشهایی بودند که برای دفاع کردن به کار میآمدند و این شد که وقتی خواستند ترکیب تیم مدرسه را مشخص کنند پست دفاع…
ادامه مطلب -
دوم، سوم و چهارم دبستان – آفتاب
در بین آخرین نفرات صف ایستادهام. آفتاب از پشت سر می تابد. مراسم آغازین تمام شد اما از کلاس رفتن خبری نیست. “به راست راست، اندازه دست دو دست باز از هم فاصله بگیرین، به چپ چپ، هر کسی همونجایی که هست بشینه… آقاجان با شما هستم! بشین!” خبری از سخنران نیست. معمولا وقتی سخنرانی طولانی در پیش باشد میگویند روی زمین بنشینیم. با نشستن روی زمین مشکلی ندارم اما چرا باید روی زمین بنشینیم؟ هر چند ته دلم بابت اینکه سر کلاس نمی روم خوشحالم ولی کنجاوی اذیتم میکند. اینطور که اعلام میشود آزمون است. آزمونی که تا به…
ادامه مطلب -
پنجم دبستان – قهرمان بازنده
معلم ورزش بعضی از بچهها را فراخوانده بود. مهم نیست با ما چه کاری دارد، همین که کلاس را پیچاندهایم به اندازه کافی ارزشمند است! زنگ ورزش یکی از کلاسهاست و نباید مزاحمشان شویم. به دستور معلم 2 سطل آشغال را به قسمت پارکینگ مدرسه میبریم و دروازه میسازیم. آقا معلم قوانین یک ورزش جدید را به ما میگوید، هندبال! تا آن روز چیزی از هندبال نشنیده بودم. قرار است توپ را با دست شوت کنیم، اما اندازه توپی که در اختیار داریم برای دستهای کوچکمان بزرگ به نظر میرسد. فکر نمیکنم این ورزش برای سن و سال ما مناسب…
ادامه مطلب -
دانشگاه – دفاع
در دوره کارشناسی باید 140 واحد درس پاس کنید. هر رشته بنا به ویژگیهای خودش ساختار خاصی دارد. درسها، کارگاهها و پروژههایی که متناسب با نیاز رشته (البته نیاز آکادمیک که فاصله زیادی با نیاز واقعی صنعت دارد) لیست شدهاند. برای آنها وزنی به عنوان واحد در نظر گرفتهاند و سیری تحت عنوان پیش نیازی و هم نیازی مشخص کردهاند. در رشته ما 3 واحد از مجموع 140 واحدی که باید بگذرانیم به “پروژه کارشناسی” تخصیص داده شده است. شرط گرفتن آن، گذران تعداد خاصی واحد است و معمولا دانشجوها در سال آخر کارشناسی با آن درگیر میشوند. ترم هشتم.…
ادامه مطلب -
دوم، سوم و چهارم دبستان – بخیه
مدرسه مان حیاط بزرگی داشت. زنگ های تفریح حدود 500 دانش آموز در آن حضور داشتند. با وجود حضور فعال ناظم مدرسه، کنترل کردن این تعداد دانشآموز به هیچ وجه ممکن نبود. بازیهای سادهای داشتیم. بیشتر دزد و پلیس بازی میکردیم. 2 تیم میشدیم و ابتدا به قید قرعه یک تیم باید افراد تیم دیگر را میگرفت، لازم نبود کاملا افراد متوقف شوند. همین که دست پلیس به دزد می خورد بازداشت میشد. اینکه پاهای بلندی داشتم کمک می کرد سریع باشم. هر وقت قرار به بازی بود بچهها از من میخواستند در تیم آنها باشم. هنوز زنگ تفریح نشده…
ادامه مطلب -
دوم، سوم و چهارم دبستان – کبوتر
خانه مادربزرگ را هیچوقت بدون پرنده به خاطر نمیآورم. در بدترین حالت هم چند کبوتر داشتهاند. چند باری پدربزرگ کودتا نموده و تمام کبوترها را فروختهاند اما از شرشان خلاص نشدهاند. بیشتر به خاطر اینکه بیرجند شهر کوچکی است. همیشه چند کبوتر بعد از فروش برمیگشتند. ماشاالله سرعت تولید مثل شان هم بالاست، دو تا هم که برگردند سر شش ماه میشود همان آش و همان کاسه! مراقبت از پرندهها را امر بدی نمیدانم اما پرنده بازی امر متفاوتی است، خصوصا در مورد کبوترها. رقابت برای داشتن کبوترهای بیشتر، هزینه کردنهای غیرمعقول برای خرید آن، دزدیدن کبوترها و دویدن روی…
ادامه مطلب -
دوم، سوم و چهارم دبستان – مدرسه
سال ها دوم تا چهارم نسبتا آرام بودند. اول ادم های تاثیرگذار این سال ها را معرفی می کنم تا بعد خدمت اتفاقات هم برسیم. سال دوم خانم بیجاری معلمان بود. برخوردش خیلی صمیمی و بردبارانه بود، درست شبیه یک مادر. همیشه همه دورش جمع بودند. سال سوم برای اولین بار یک معلم مرد داشتیم. فکر کنم فامیلی اش بلیدئی بود. مسن و خسته. اینقدر خسته که وقتی به بچهها میگفت درسی را رو خوانی کنند خودش خوابش می برد. رفتارش هم نسبتا خشن بود. چندباری با لگد بچهها را مورد عنایت قرار داد. به چند نفر هم گیر داده…
ادامه مطلب
- ۱
- ۲